در سینهام دوباره غمی جان گرفته است
«امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است»
تا لحظهای پیش دلم گور سرد بود
اینـک به یُمن یـاد شما جان گـرفته است
در آسـمـان سینهی مـن ابـر بغض خفت
صـحرای دل بـهـانهی باران گرفته است
از هـر چـه بوی عشق تهی بود، خانهام
اینک صفای لـاله و ریـحـان گرفته است
دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید
امشب سکوت پنجره پـایـان گرفته اسـت
امشب فضای خانه دل، سبز و دیدنی است
در فصل زرد، رنگ بهاران گرفته اسـت.
چنان باش که امام زمان (عج) به تو سلام کند.
شهید زین الدین در میان بسیجی ها از محبوبیت عجیبی برخوردار بود بچه ها وقتی او را در کنارخود می دیدند انگار از خوشحالی می خواستند بال درآورند گاه با شور و هلهله دنبالش می دویدند .
دست بلند می کردند و شعار می دادند"فرمانده آزاده آماده ایم آماده ....
دوستی می گفت یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانست خودش را از چنگ بچه های بسیجی خلاص کند با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس...
با تشر به خود می گفت:مهدی خیال نکنی کسی شده ای که اینها اینقدر بهت اهمیت می دهند توهیچ نیستی. تو خاک پای بسیجیانی....."
همینطور می گفت و آرام آرام می گریست.....
یا علی
اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلک...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ