به چشمان زلالت مینگرم و مینویسم...
تو ای مروارید دشت نبرد...تو ای بزرگمرد صحرای جنگ
تو ای شهید قلب من...
رفتی و چه بی اثر در راه ماندیم...رفتی و چه بی صدا در کار خود ماندیم
رفتی و فراموش کردیم که روزی همت داشته ایم رفتی جوانانمان همتشان را باختند
رفتی و تنها گذاشتی یک صف عاشقانت را ...رفتی به رسم شهید کربلا و بی سر برگشتی
رفتی و دیگر بعد از تو در کوره راهای ظلمت کسی دستگیرمان نیست
رفتی و پرپر شد گل امید وایمانمان........
به پاکی چشمانت قسم که بعد از تو قلعه ایمان مردم از کاه گشته..دیگر رسم زندگی رسم جوانمردی
نیست رسم خودنمایی است...دیگر مرید و مرادی نیست...دیگر عشق پاکی نیست...همه عشق ها
سیاه شده اند..سیاه و کدر....دیگرکسی برای دفاع از ناموس جان در کف نمی گیرد اینان همه چیز خود را
باخته اند....پس کجاست آن غیرتی که بزرگمردان برایمان به ارث گذاشتند؟!کجاست آن روابط پاک؟!
کجاست آن صمیمیت های سپید؟! کجاست آن نیلی صداقت؟!....رفتی و تمام الماس هایی که برایمان
به ارث گذاشتی در راه جا گذاشتیم...رفتی و فراموش کردیم که روزی ابراهیم همت داشته ایم........
.
.
من هرگز اجازه نمی دهم که صدای
حــاج همـــت
در درونم گم شود این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.
شهید سید مرتضی آوینی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ