سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جبهه فرهنگی سردار رشید اسلام شهید حاج محمد ابراهیم همت (ره)

چند خاطره از حاجی

جمعه 86 دی 14 ساعت 5:2 عصر

-نمی توانی بخوری، مجبور که نیستی حرامش کنی!

 حاج همّت با بسیجیان خیلی با مهربانی برخورد می کرد. وسط عملیات «والفجر یک» بود. جعبه‌های کمپوت گیلاس را آورده و کنار ما، ‌پشت خاکریز ریخته بودند! شکر خدا، نعمت فراوان بود! ما چشم‌مان به این همه کمپوت افتاده بود، آنها را سوراخ می کردیم و آبشان را می خوردیم و به کناری می انداختیم! یک وقت دیدیم چند نفر آمدند. به گردن یکی از آنان دوربین بود و یکی‌شان لباس پلنگی تنش بود. همان که لباس پلنگی داشت،‌گفت: «برادر! اجازه می دهید یک عکس با شما بیندازیم؟» قبول کردم. آمدند و عکس انداختند. بعد کمی مِن و مِن کرد و گفت: «خسته نباشید! حیف نیست که این کمپوتها را این طوری می کنید؟» گفتم: «آخر نمی توانم میوه‌اش را بخورم؛‌ولی آبش برای رفع تشنگی خوب است!»

گفت: «نمی توانی بخوری، مجبور که نیستی حرامش کنی! عملیات هنوز ادامه دارد.»

بعد هم آرام به پشتم زد،‌خندید و رفت.

احساس کردم می خواست به بهانه عکس انداختن، به من تذّکر بدهد که اسراف نکنیم.

وقتی که رفت،‌یکی از دوستانم گفت که او حاج همّت ـ فرمانده لشگر ـ بوده است!

 

-وقتی ماشین خالی نگه نداشت، با سنگ، شیشه اش را بشکنید!

 پادگان «دوکوهه»، حدود هشت کیلومتر تا شهر اندیمشک فاصله داشت. بچّه هایی که به مرخصی شهری می رفتند یا این که با قطار به جبهه می آمدند، مجبور بودند فاصله اندیمشک تا پادگان را با ماشینهای مختلف طی کنند. بچّه‌های بسیجی، به حاجی نامه نوشته بودند که بعضی از وانتهای لشگر خالی می روند و می آیند؛ ولی بسیجیان را سوار نمی کنند! حاجی یک روز در مراسم صبحگاه لشگر صحبت کرد و ضمن توصیه به رانندگان که حتماً بسیجیان را سوار کنند، به بسیجیان گفت: «هر وقت دیدید یک ماشین خالی است و نگه نمی دارد، با سنگ بزنید و شیشه‌اش را بشکنید؛ اگر راننده هم اعتراضی داشت من جوابش را می دهم!»

 

-

بی انصافها، انگشتم را شکستند!

 بچّه‌های بسیجی، حاج همّت را خیلی دوست داشتند. یک روز در اردوگاه شهید بروجردی، در چادر نشسته بودیم که ناگهان دیدیم حاج همّت داخل چادر شد؛ آمده بود به بچّه ها سر بزند. بچّه ها روی سر و کولش ریخته بودند و او را می بوسیدند. خلاصه حاجی با زحمت زیاد از دست بچّه ها خلاص شد. خارج از چادر، من دیدم که انگشت شستش را گرفته است و با خنده می گوید: «بی انصافها، انگشتم را شکستند!»

من باور نکردم؛ اما چند روز بعد که او را دیدم، انگشت شستش را بسته بود؛ راست راستی فشار بچّه‌ها آن قدر زیاد بود که انگشت دست حاجی شکسته بود!

اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : حاج عبدالله | نظرات دیگران [ نظر]

    ....

    یکشنبه 86 آذر 11 ساعت 12:0 صبح

    سلام به بر و بچه ها

    به خدا شرمنده حاجی و همه شما شدم چند وقتی بود سرم خیلی شلوغ بود نتونستم زود به زود بروز کنم ان شا الله تا این هفته که سرم خلوت شد دیگه می چسبم به وبلاگ حاجی تا شرمنده حاجی نشم ان شا الله موفق و پیروز باشید.

    یا حق

    اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : حاج عبدالله | نظرات دیگران [ نظر]

    شهید همیشه جاوید

    چهارشنبه 86 مهر 18 ساعت 10:53 عصر

    بسم رب شهدا و صدیقین...

    *به نقل از همسر حاج همت

    چهار سال از شهادت و دفن حاجی گذشته بود. رزمنده ای به نام «علوی» شهید شده بود. ما نمی‌گذاشتیم کنار قبر حاجی کسی را دفن کنند. خانواده شهید علوی، می خواستند او را کنار حاجی دفن کنند. برای این که ما باخبر نشویم و جلویشان را نگیریم. شبانه می روند تا برای آن شهید قبر بکنند. همین طور که زمین را می کنده اند، قبر حاجی سوراخ می شود. قبرکَن می بیند بوی عطر و گلاب بلند شد و روشنایی زیادی در این قبر هست. فکر می کند شاید نور از بیرون به داخل قبر تابیده است. بیرون را نگاه می کند، می بیند تاریک است؛ ولی داخل قبل نورانی است. نگاه می کند، می بیند پای حاجی پیداست و کمی خاک روی آن ریخته است؛ خاکها را که کنار می‌زند، می بیند که بدن حاجی پس از این چهار سال تازه تازه است! بعد گچ می آورند و قبر را دوباره درست می کنند. فردای آن روز هم شهید علوی را آنجا خاک می کنند و به ما هم چیزی نمی گویند. تا این که چند وقت بعد به برادر حاجی می گویند که چنین اتفّاقی افتاده بوده است و ما را حلال کنید. بعد ما از آن قبرکن پرسیدیم و او همین ماجرا را برایمان تعریف کرد.

    * چند سخن از حاجی

    - حقیقت اینست که هرچه بگوییم خسته شدیم، بریدیم، اسلام دست از سرما برنمی‌دارد. اینست که ما باید بمانیم و کاری که می‌خواهیم انجام بدهیم، باید مشغول یک مطلب باشد و آن عشق است. اگر عاشقانه با کار پیش بیایی، به طور قطع هیچ وقت بریدن و عمل‌زدگی و خستگی برایت مفهوم پیدا نمی‌کند.

    - فرماندهان گردانها سعی کنند در تمام موارد، چه در برخورد، چه در نشست، چه در عملیات و چه در غیر عملیات در درون و در قلب بسیجی‌ها جای بگیرند.

    - ...ما از شهید دادن نمی‌ترسیم، ولی از این می‌ترسیم که خدای ناکرده روزی این خونها به ناحق ریخته شود و ما خدای ناکرده، تزلزلی در راهمان و استقامتمان و در توانمان پیدا بشود، که ان‌شاءا... این نباید باشد.(اینو واقعا خیلی خوب گفتی حاجی نذار سفره دلمو باز کنم تا همین جا بسه...)

    - من خاک پای بسیجی‌ها هم نمی‌شوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم. شما بسیجیان شریف تجسمی از روحیه بالا و برتر یک انسان کامل هستید و امام زمان(عج) همواره در کنار شما بسیجی‌هاست.

    ((برا آزادی حاج احمد متوسلیان از زندان اسرائیل خیلی دعا کنید))

    اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : حاج عبدالله | نظرات دیگران [ نظر]

    یه شعر درباره حاجی

    چهارشنبه 86 مهر 18 ساعت 10:29 عصر

    بسم رب شهدا و صدیقین...

    در این عرصه چون حاج همت کجاست

    که در هر سجودش قیامی به پاست

    به هر عرصه مرد خطر همت است

    بر آتش زده بال و پر همت است

    حماسی دل و شرزه و بی قرار

    خطر پوی و شوریده سر همت است

    پر از آیت نور و دلدادگی

    پر از جلوه های سحر همت است

    من و تو گسستیم و پیوسته اوست

    که پیوسته اهل نظر همت است

    به شوق خدا در خطر می دوید

    به شوق خدا جلوه گر همت است

    کجا رفتی ای همت خط شکن

    شقایق تبار و شقایق کفن

    تو شور پرستو شدن داشتی

    هوای فراسو شدن داشتی

    دلم خیلی گرفته به اندازه این شهر و دیار به اندازه این کشور به اندازه این جهان و به اندازه ... رسم نگه داشتن حرمت خون شهدا این نیست شهدا از جان و مال و از همه چیزشون مایه گذاشتن ولی ما چی مایی که حتی نتونستیم جلوی لذت های... نگه داریم حتی نتونستیم یادشون رو گرامی بداریم چی بگم که نگفتنش بهتره در پست های بعدی می خوام یه درد دل حسابی با حاجی بکنم حالا تو این پست جاش نیست تو این کلبه خرابه که اومدین با یه نظر ما رو خوشحال کنید یا حق  
     
    اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : حاج عبدالله | نظرات دیگران [ نظر]

    شب های قدر

    دوشنبه 86 مهر 9 ساعت 5:2 صبح

    بسم رب شهدا و صدیقین...

    خدا جون توی این شبای قدر بد جوری محتا ج یه هم زبونم .

    َمیشه حرفای منو گوش بکنی میشه منم جزء اون مهمون های مخصوص تو  باشم .

     می دونم که دفعه اولم نیست

     باز با یه کوله بار گناه اومدم تا التماست کنم که به

                        داد قلب زنگار گرفتم برسی .

    چکار کنم که منم جز راه خونت راهی دیگه بلد نیستم که محرم رازهای

     شبهای بی کسیم باشه .

    نمی دونم توی این شب رحمت َشبی که از هزاران شب سیاه زندگیم

     بالاتره شبی که فرشته های آسمونیت دسته دسته به زمین میان تا شاهد نا له های بندگانت باشن و بگن بر شما 

                            فتبارک ا.. احسن خالقین

    توی این درگاه پر از جبروتتَ توی اون خلوتت َبرای یه روسیاهی که هر دفعه

    قول می ده و به قولش عمل نمی کنه جایگاهی هست ؟

    بازم مثل همیشه اومدم بگم مهربونم می دونم که با کارام دلت ازم می رنجه

     و کارام قلب نازنین امام زمان (ع) می شکنه.

    اما من اومدم که بگم می خوام خوب بشم می خوام خوب بشم .

     

              ا ینو از ته دل می گم و ازت می خوام

    شرمندم که هر دفعه با بار هزار گناه پیشت میام .

    اما من توی دلم امید دارم که تو  با نگاهت بها می دی به قلب سیاهی که اوردم .

     

    از همه دل بریدم و آخرش به تو رسیدم  وبه خودت پناه اوردم .

    توی این شبای قدر تورو می خونم با هزار اسم اعظمت و قسمت می دم

     به چهارده معصوم و به عزیز ی که فرقش در سحر گاههای همین شب

    شکا فته شد.  که من اومدم توبه کنم به امید لطف و کرمت

    اومدم بازم بگم قول می دم که دیگه نزارم دلم خطا کنه .

    کمکم کن که همیشه باتو باشم و از هر چی زشتی و خطاست دوری کنم .

    و اگه تو بخوای روحم و از قفس تنگ خودخواهی و غرور جدا کنم .

                          اونی باشم که خودت می خوای

    ایام شهادت  بزرگ مرد عالم مظلوم همیشه تاریخ استوره مردی و

    مردانگی مو لای متقیان امیر مومنان علی (ع)تسلیت باد .

    اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : حاج عبدالله | نظرات دیگران [ نظر]

    «در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همکاری بی دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاکسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به انجام رسید و به خواست خداوند و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به کلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیه بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یک صد تن به هلاکت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام  به غنیمت گرفته شد.

    پاسداران رشید باهمت و مردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و کار این پاکسازی و زدودن جنایتکاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت.

    این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمد رسول الله (ص) و با رمز «لا اله الا الله» به دست آمد.

    در مبارزات بی امان یک ساله، 362 نفر از فریب خوردگان «دمکرات، کومله، فدایی و رزگاری» با همه ی سلاح های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان نامه دریافت نمودند.

    همزمان با تسیلم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پر مهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.

    منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدا نشناس تبدیل گشت، قدرت و تحرک آن ناپاکان دیو سیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری که تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندک مدتی آن منطقه آشوبخیز و ناامن که میدان تکتازی اشرار شده بود به یک سرزمین امن تبدیل گردید.»

    اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : حاج عبدالله | نظرات دیگران [ نظر]

    عمومی

    شنبه 86 مهر 7 ساعت 3:28 عصر

     

    اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه

    سلام به بر و بچه های بسیجی مخلص      



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : حاج عبدالله | نظرات دیگران [ نظر]

    <      1   2   3   4      

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    میلاد امام رضا(ع) مبارک باد.
    گفتگو با خدا...
    هفته دفاع مقدس مبارک
    دیروز... امروز...
    دل تنگی...
    و باز هم من ...
    بدون شرح....
    تقدیم به دوستداران شهدا و شهید همت
    شهید زین الدین
    22 بهمن و خروش وبلاگ نویسان ایرانی
    [عناوین آرشیوشده]